نیایش 29 شهریور
سر ريز مى شود از قامت شب
تبى كه زمين برهنه را
در سراب آب
به خيال و خواب مى برد
دعاى جارى رود بر تَرَك هاى زمين خشك
و صبح كه مى خيزم از
دامن سپيده دم و
مى سپارم هواى دلم را به تشنگى
و به غسلى كه مى شويدم
از غبار تمناى خويش
من پر از آبادى ام
پس از آن همه ويرانى
و باز مى شود پنجره ام
رو به سوى نور
خدايا سيراب تو و مهمان خانه ى تو
آن كه بگذرد از ضيافت خانه ى خويش
افسانه سلیمی
{KomentoDisable}