اکرم
هوشیاری را بین المان های مختلف حرکت می دهم از این به آن و از آن به این و آنگاه که المان بر چهره و صدا و نوشته می رود هوشیاری مکثی می کند. حیرت می کند گویی کسی می رقصد
رقصی بسیار دوستانه و باعشق
آرام و سبک
آرام و جاری….
رقص او شوری را در دل من ایجاد می کند.
رقصنده علت شور درون من نیست.اما گویی چیزیی را به یادم می آورد.شور و رقص زندگی خودم را….
چیزی که از ازل در من بوده و من آهنگ آن را نشنیده گرفته بودم.
دوباره هوشیاری را به حرکت در آوردم
المانهای بعدی
دیدن
دانستن
کپسولها و…..
آن ها قواعد و قرارهای رقص رو به یادم می آورند و …حرکت هوشیاریالمان بعدی
افسانه عشق
معجزه ی صدایش و ایجاد شور ی دیگر….
آن شورها مرا به حرکت وا می دارد.
گامی بر می دارم آرام و آهسته
هر دو دستم به سوی آسمان و تاتی تاتی هایم بر روی زمین و مددم از تک نوارنده ی هستی
خدایا گوش جانم را به تو می سپارم
کمکم کن که بشنوم آهنگ عاشقانه ات را
و دستم را بگیر تا عاشقانه برای هستی و برای تو گام بردارم و زندگیم را به رقصی باشکوه تبدیل کنم…….
{KomentoDisable}